یادداشت - ناصر بزرگمهر: به نام او که هر چه بخواهد همان می‌شود

یکی از قصه‌هایی که مادرم زیر سقف آسمان و زمانی که چشم‌های‌مان دنبال ستاره بخت‌مان در بیکران هستی می‌گشت، تعریف می‌کرد، قصه پسربچه‌ای کم‌سن و سال بود که از فقر یا نادانی دست به تخم‌مرغ‌دزدی می‌زند. پسربچه وقتی نخستین تخم‌مرغ را از خانه همسایه می‌دزدد و به خانه می‌آورد با تشویق و شادی مادرش روبه‌رو می‌شود، به همین دلیل فردا از خانه همسایه ۲ تخم‌مرغ برمی‌دارد و بدین گونه است که یک روز دیگر تخم‌مرغ‌ها کفافش را نمی‌‌دهد و مرغ همسایه را می‌دزدد و بعد مرغ‌های بیشتر و سراغ اردک‌ها و بزها و گوسفندها و گاوها می‌رود. زمانی که پسربچه مرد بزرگی می‌شود، شتر حاکم را می‌دزدد و اسیر می‌شود و به همه دزدی‌هایی که در این سال‌ها کرده، اعتراف می‌کند و زمانی که پای چوب اعدام برده می‌شود، به‌عنوان آخرین درخواست، دیدار مادرش را آرزو می‌کند و وقتی پیرزن را نزد پسرش می‌آورند، او از مادر می‌خواهد که زبانش را به او نشان دهد تا به‌پاس زحماتش بر آن زبان بوسه زند...

به‌طور معمول قصه که به اینجا می‌رسید، چشم‌های کودکی که دنبال ستاره بخت و اقبال می‌گشت به خواب می‌رفت تا شبی دیگر و باز هم یک قصه تکراری اما تاثیرگذار در روح و جان ما کودکان آن روز....

حالا شاید بپرسید خب، پایان قصه چه می‌شد؛ باور کنید از زبان مادر در ذهن ندارم، اما خودم این‌گونه آن را تمام کرده‌ام: پسر به بهانه بوسیدن زبان مادر که به‌طورحتم مادر واقعی نبوده، زبان مادر را گاز می‌گیرد و آن را می‌کند. حاکم و دژخیمان به سرش می‌ریزند و مادر زبان‌کنده خون‌آلود را از پسر دزد نابکار دور می‌کنند و می‌پرسند این چه کاری بود که تو با این پیرزن که مادرت بود انجام دادی، پسر پاسخ می‌دهد اگر روز اولی که من کودکی نادان بودم و تخم‌مرغی بی‌ارزش را دزدیدم، ازسوی این به‌اصطلاح مادر تشویق نمی‌شدم و بالعکس تنبیه می‌شدم، امروز شتردزد نشده بودم و دست به سرقت‌های بزرگتر نمی‌زدم و اعدام نمی‌شدم.

قصه تخم‌مرغ‌دزدی که شتردزد شد، ما را به یاد نخستین دزدی‌هایی می‌اندازد که خبرشان گاه ‌و بیگاه در روزهای بعد از انقلاب در روزنامه‌ها چاپ می‌شد؛ نخستین فسادهای مالی در بعضی از بانک‌ها با اعداد چند صدهزار و یک‌میلیون و 2 میلیون تومانی از بعضی شعبه‌های بانک‌ها در صفحه حوادث روزنامه‌ها اعلام شد و بعد خبر تصرف بعضی از زمین‌های کوچک و خانه‌های طاغوتی آمد.

کم‌کم قصه فسادهای مالی و دزدی‌های یک‌میلیونی و ۱۰میلیونی به میلیارد کشید. بعد هم قصه شعبه‌های بانک‌های ایکس و ایگرگ در خارج از کشور مطرح شد.

اگر دست و زبان سارقان اولیه و اختلاس‌گران در همان سال‌های اول قطع می‌شد، شاید کار به قصه‌های ۱۲۳میلیاردی و ۳۰۰۰ میلیاردی و ۷۰۰۰ میلیاردی و ۱۰۰۰۰ میلیاردی نمی‌کشید تا ذهن ما را به قصه تخم‌مرغ‌دزدهای شتردزد هدایت کند.

اگر جلو تخم‌مرغ‌دزد اولیه را می‌گرفتیم، قصه سرقت دکل نفتی و گازی و پتروشیمی و آب و برق و خشک‌کردن رودخانه‌ها و خالی کردن معدن‌ها و بهانه ساختن سد و جاده و خیابان و بیابان اتفاق نمی‌افتاد.

امروز، قصه، قصه تخم‌مرغ‌دزدهایی است که با گران کردن همه‌چیز زندگی از خودرو و لوازم‌خانگی تا گوشت و مرغ و برنج و حبوبات و نان و دارو و بستنی و ماست و شیر و پنیر و کاغذ و دفتر و روزنامه و کتاب و قلم و خودکار و پیاز و سیب‌زمینی و خیار و گوجه فرنگی و... سعی در فلج کردن دولت و ناامید کردن مردم‌ دارند.

قصه، قصه نادیده گرفتن حقوق شهروندی و وضع عوارض بی‌حساب‌وکتاب بر خانه و زندگی و حمله مغول‌وارانه شهرداری و سازمان‌های به‌اصطلاح خدماتی به کسب‌وکار و زندگی مردم است که رییس‌جمهوری هم چند روز پیش به همه وزیران دستور داد که سریع‌تر بررسی کنند و ما هم در رسانه از همه مردم می‌خواهیم که هرگونه ظلم و گران‌فروشی سازمان‌های دولتی و خصوصی و سازمان‌هایی مانند شهرداری‌ها را به ما اطلاع دهند تا در ستون درددل‌های مردم چاپ کنیم.

قصه، قصه هزار برابر کردن قیمت‌ها به‌واسطه ماده‌های قانونی است، عوارض خروج و گران کردن ارز و سکه و بلیت هواپیما و اتوبوس و قطار و تاکسی است که رییس‌جمهور خود به آنها آگاه است و امیدواریم این دستور مقدمه برگشت به شرایط عادی باشد.

قصه، قصه چنددرصدی تورم است که بدون دیده شدن صدها کالا و عوارض دولتی و غیردولتی در سبد تورمی بانک مرکزی با شاخص‌های نظری دو کارشناس کم‌سواد تک‌رقمی اعلام می‌شود و مردم از این دروغ‌های آشکار در رنج هستند.

به نظر می‌رسد مادران عزیز بعضی از آقایان به‌ویژه مدیران، باید دوباره، شب‌ها قصه تخم‌مرغ‌دزدهایی را که شتردزد می‌شدند برای بچه‌های بزرگ‌شده و البته گم‌شده در غبار زندگی، حرص و طمع بازگو کنند، تکرار کنند، آن‌قدر بگویند تا باورشان شود که تخم‌مرغ‌دزدی کار بدی است.