به نام او که هرچه بخواهد همان می‌شود

اسب زنگ میزند به مدیریت عالی سیرک و می‌گوید دوست دارد در سیرک کار کند.

مدیر سیرک می‌پرسد: خب هنرت چی‌هست؟

اسب می‌گوید: علاوه بر خصوصیات اسب که می‌توانم سواری بدهم، بار ببرم، مسابقه بدهم، بتازم، دارم با تو حرف می‌زنم، مرد حسابی می‌فهمی! من اسب سخنگو هستم.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت رفیق هنرمندی بود که می‌گفت، یک‌عمر فیلم ساختیم و اسم کارگردان به خود گرفتیم و چند جایزه بین‌المللی بردیم و دنیا قبولمان کرد، اما هنوز، هر وقتی‌که در وطن طرحی ارائه می‌کنیم می‌گویند: این فرم را پرکن و کپی شناسنامه و یک رزومه از خودتان هم ضمیمه کنید.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت جوانی است که چندی قبل به روزنامه تلفن کرده و بعد از کلی اظهار ارادت و استاد استادکردن می‌گوید: ببخشید می‌شود رزومه خودتان را هم برای رئیس ما ارسال کنید.

می‌پرسم: رئیس شما چه‌کاره است ؟

می‌گوید: رئیس ما مدیرکل روابط عمومی است و مدرک دکترای دامپزشکی دارد.

می‌گویم: پس رئیس خوبی است و به درد وزارتخانه‌تان می‌خورد. متوجه طنز من نمی‌شود. می‌گوید: بله، خیلی کار راه‌بنداز است و  به آقای وزیر هم بسیار نزدیک است.

می‌گویم: خدا حفظشان کند ، به دردهم می‌خورند.

می‌گوید: حالا محبت می‌کنید رزومه‌تان را بفرستید،

می‌گویم: نه.

می‌گوید: چرا استاد؟

می‌گویم: شاگردی که استادش را نشناسد با رزومه هم مشکلی حل نمی‌شود.

می‌گوید: متوجه منظورتان  نشدم.

می‌گویم: مهم نیست، به آقای دکتر سلام برسان و بگو خوشبختانه من سال‌هاست که پزشک خانوادگی دارم و نیازی به ایشان نیست، همان مقامات را درمان کنند، خوب است.

می‌گوید: آخر می‌خواستیم از وجودتان استفاده کنیم و دعوت کنیم که برای سخنرانی در برنامه  حتماً تشریف بیاورید.

می‌گویم: محبت کردید و خداحافظی می‌کنم.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت صدها کارمند شاغل و بازنشسته است که بازهم هر بار به هر سازمان و نهاد و حتی اداره خودشان مراجعه می‌کنند از آن‌ها کپی شناسنامه و کارت ملی باهم می‌خواهند و هیچ‌کس باور ندارد که پدر و مادر این افراد زحمتکش در طول سالیان زندگی هرسال تغییر نمی‌کند و آن ها سال ها در همان سازمان اسب سخنگو بوده اند و یک‌بار ارائه کپی باید در هر سازمانی کفایت کند.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت ۸۰ میلیون ایرانی عاشق و علاقه‌مند به این آب‌وخاک و سرزمین است که با همه هنرهایی که فقط نزد ما ایرانیان است و بس، همچنان برای دولت‌های خودمان ناشناخته مانده‌ایم.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت ۸ میلیون جوان تحصیل‌کرده دارای حداقل مدرک لیسانس دانشگاهی است که با رزومه‌های در دست خود و هنرهای ناشناخته‌ای که هرکدام دارند، هنوز در جایگاه واقعی خویش قرار نگرفته‌اند و از دانش و توانایی آن‌ها کسی بهره نمی‌برد.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت چند میلیون بازنشسته دولت هستند که از تجربه آن‌ها کوچک‌ترین بهره‌برداری نمی‌شود و اکثراً شهردار زن جان شده‌اند  و صندلی پارک، مهم‌ترین جایگاهی است که دارند.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت هزاران هنرمند سینما و تاتر و موسیقی و نقاشی و تجسمی و خوشنویسی و امثالهم است که در جهان قدر می‌بینند و در صدر می‌نشینند و در وطن یا دیده نمی‌شوند و یا مرگ بر این‌وآن می‌شنوند.

حکایت این اسب سخنگو، حکایت صدها روزنامه‌نگاری است که چرخ زندگی‌شان در گل مانده است اما با قلم دانایی خود سیاهی شب را به روشنایی صبح پیوند می‌زنند و روز را به شب تا چرخ چهارم دموکراسی بچرخد.

 آقای رئیس‌جمهور

آن‌ها که با ماده و نر و تبصره از بازنشستگی خودشان را رهانیده‌اند و چهار نفر باتجربه را که داشتند با عشق همچنان کار می‌کردند را خانه نشین کردند، این بازنشسته ها هنرشان این بود که اسب سخنگو بودند، به نظرتان هنر کسانی که هم کار کنند و هم‌بار ببرند و هم حرف بزنند،کم است؟

آقای رئیس‌جمهور

در کجای دنیا استاد دانشگاه بازنشسته عملی می‌شود؟ در همان دانشگاهی که بر روی سر شما کلاه فارغ‌التحصیلی گذاشتند و ما فیلمش را در دنیای مجازی دیدیم، آیا آن اساتید هفتاد هشتاد و نودساله را خانه‌نشین کرده‌اند یا علاوه بر حقوق و مزایای بازنشستگی، پاداش‌های مناسب ، اتاق مناسب، عنوان مناسب ، کرسی دانشگاهی و استفاده از تجربه آن‌ها را برایشان در همان محیط دانشگاه فراهم نکرده اند؟

آقای رئیس‌جمهور

چهل سال استفاده از ۸ نفر یا ۸۰ نفر یا ۸۰۰ نفر یا ۸۰۰۰نفر نام تکراری و فامیلی کافی نیست؟ هنوز باورتان نشده است که شما رئیس‌جمهور ۸۰ میلیون نفر هستید؟ می‌دانید ما ۸۰۰۰۰۰۰۰ نفریم، یک ۸ با ۷ تا صفر هستیم، ما همه اسب سخنگوی شما هستیم.

آقای رئیس‌جمهور

۶ سال گذشت، این دو سال هم سریع‌تر ازآنچه فکر می‌کنید می‌گذرد، تاریخ قضاوت خواهد کرد که در سرزمینی که میلیون‌ها اسب سخنگو و ملتی با هزاران هنر و جوانان آماده شهادت و زنان و مردان باغیرت داشت، شما هم از تعداد اندکی مدیران لی‌لی پوتی و تکراری در حوزه‌های گوناگون ارتباطی، اجتماعی، فرهنگی، صنعتی، معدنی و تجاری و مدیریتی استفاده کردید.

آقای رئیس‌جمهور

من به نمایندگی از صدها روزنامه‌نگار، نویسنده، استاد دانشگاه، کارمند و کارگر شاغل، بازنشسته، دکتر و مهندس، با کار و بیکار، پیر و جوان، زن و مرد، می‌گویم: اسب هستم، بار هم می‌برم ، اما هنرم حرف زدن است، قادرم بنویسم، می‌توانم تدریس کنم، کارکنم، ایده بدهم، وطنم را بسازم، به نظرتان کم است.