به گزارش اکونا پرس،

در زیر این عکس گلایه‌های یک آموزگار امریکایی از میزان دریافتی حقوق او و همکارانش نقش بسته است. این بانوی آموزگار داستان دردناک خود و همکاران خویش در امریکا را چنین حکایت می‌کند: «من مدرک کارشناسی‌ارشد دارم با ۱۶ سال سابقه کار، اما مجبورم دو جای دیگر هم کار کنم و پلاسمای خونم را هم بفروشم تا بتوانم قبض‌هایم را پرداخت کنم. من یک معلم امریکایی هستم.» البته که این روایت دردناک با نگاه آرمانگرایانه ما از سبک زیست امریکایی بسیار فاصله دارد و از این رو فضای مجازی به ویژه بخش معلمی آن‌ را تا اندازه‌ای شگفت‌زده کرده است! اما عکس و گله‌های این بانوی آموزگار امریکایی را از دو زاویه می‌توان ارزیابی کرد.

۱- میانگین دریافتی سالانه یک آموزگار امریکایی ۴۴ هزار دلار است. با تقسیم این عدد به ۱۲ ماه به دریافتی ماهانه تقریبا ۳۷۰۰ دلار می‌رسیم. این در حالی است که هزینه خانوار برای یک زندگی متوسط در امریکا نزدیک ۴۵۰۰ دلار است. به این ترتیب دریافتی میانگین یک آموزگار امریکایی نزدیک ۸۰۰ دلار کمتر از میانگین هزینه‌ها در آن کشور است. بی‌گمان چنین حقوق و چنین هزینه‌هایی برای کشوری با مشخصات امریکا بسیار شگفت‌آور است. اما امریکا کشوری لیبرال است و بر پایه اقتصاد بازار آزاد استوار است. در این کشور بیش از آنکه عدالت و از آن میان عدالت آموزشی در اولویت باشد اقتصاد بر پایه سود بیشتر در جریان است و آموزش بر نخبه‌پروری و سرمایه‌گذاری بر دانش‌آموزان با توانایی ویژه تمرکز دارد. همین روند، ریشه قرار گرفتن آموزش امریکا در رده‌های میانی رنکینگ‌های جهانی است و همین بی‌توجهی به عدالت آموزشی ریشه بسیاری از نقدهای جدی کارشناسان آموزشی سرسخت و نامدار آن کشور به ساختار آموزشی‌اش بوده و هست. در یک برآورد کلی آموزش عمومی در امریکا ضعیف‌تر از رقبای اروپایی آن کشور است و این چیزی نیست که از نگاه منتقدان داخلی و خارجی ساختار آموزشی آن کشور پنهان باشد.

۲- اما زندگی این آموزگار امریکایی برای آموزگاران ایرانی به ویژه آقایان چندان بیگانه نیست. شغل دوم و سوم سال‌هاست هم برای ما معلمان و هم برای کار به دستان آموزشی کشورمان عادی شده است. همین چند هفته پیش بود که وزیر آموزش و پرورش در یک گفت‌وگوی تلویزیونی گفت معلمان ما برای گذران زندگی نیازمند شغل دومند! چنین وضعی چه برای جامعه امریکا و چه برای جامعه ایران یا هر کشوری پیامدهای آموزشی آسیب‌زای کوتاه‌مدت و پیامدهای اجتماعی و فرهنگی و از همه مهم‌تر توسعه‌ای درازمدت دارد. امروزه آموزگاران کشور ما به خاطر درگیری با شغل‌های دوم و سوم خسته و بی‌انگیزه به کلاس‌ها می‌روند و خسته‌تر و بی‌انگیزه‌تر از آن بیرون می‌آیند. در دهه‌های گذشته به ویژه در چند سال اخیر زندگی آموزگاران دچار افت‌های درآمدی شدید شده و فاصله زندگی آنان از خط فقر سال به سال سقوط بیشتری می‌یابد. معلمان ناچارند برای داشتن یک زندگی متوسط و آبرومند شغل‌های دیگری داشته باشند و البته چهره خود را با سیلی سرخ نگهدارند. چنین وضعی ریشه نارضایتی‌های شغلی فراگیر و دلزدگی از آموزش و آموزشگری شده است و زیست آموزشی معلمان و به دنبال آن دانش‌آموزان را دچار چالش‌های جدی کرده است. همچنان که وضع بد زندگی آموزگاران امریکایی زیر زرق و برق اقتصاد لیبرال آن به چشم نمی‌آید گرفتاری‌های آموزگاران ایرانی نیز در میان انبوه دشواری‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و … گم شده است. اما نتیجه بی‌توجهی به آموزش دو کشور- البته در دو سطح متفاوت- ضعیف شدن هر چه بیشتر آموزش در آنها و پیامدهای گسترده‌تر و آسیب‌زاتر برای دو کشور را رقم خواهد زد. بی‌گمان معلم یکی از ستون‌های مهم آموزش است؛ سست شدن جایگاه معیشتی و منزلتی او سست شدن آموزش و در نتیجه پرورش نسل‌هایی ناکارآمد برای جامعه را در پی خواهد داشت. پس ناگزیریم آموزگاران را هر چه زودتر و بهتر پشتیبانی کنیم.