سال هاست که کتاب ها، تنها، زینت بخش کتابخانه ها و طاق های خانه هامان شده اند. دیگر کمتر کسی کتاب را برای خودش می خرد. دیگر کمتر کسی صفحه به صفحه ی کتاب را با نگاه لمس می کند، و دیگر کمتر کسی عاشق است. 

چه شد؟ 

کِی این همه بی وفا شدیم؟ 

آن یار مهربان که در دوران کودکی برایش شعر می خواندیم، حالا کجای زندگی ماست؟ 

حواستان هست؟

آهای مردم! لحظه ای از دنیای مجازی داخل آن مکعب های نورانی خارج شوید، حرف ها با شما دارم، فرصت ما کوتاه تر از آن است که در مجاز صرف گردد. 

به دنیای حقیقی بازگردید. 

آیا هنوز به یاد دارید که بودید یا هویت خود را لا به لای شلوغی فضای مجازی گم کرده اید؟

آهای بزرگترهای من! حرف ها با شما دارم... لحظه ای به عقب برگردید. این است دنیایی که می خواستید بسازید؟ ما برای این کارهای حقیر به این دنیا نیامده ایم. 

ما را بیهوده اشرف مخلوقات نام ننهاده اند. 

روح اعظم در ما دمیده شده است. برخیزید...

این دنیای خداوند، زیباتر از دنیای مصنوعی دست ساز خودتان نیست؟ 

کتاب، دوست بهتری نیست؟ صدای پرندگان از صدای پوچ دروغ آدم های مصنوعی، دلنشین تر نیست؟

به سراغ کتابخانه ها بروید. کتاب ها هنوز آنجا نشسته اند؛ این بار با پوششی از گَرد تنهایی. کتاب را باز کنید... هنوز، کلمات عطر خوش کودکی را به مشام می رسانند. شاید هم گلبرگ گلی یا پروانه ای، میان صفحه هایش خوابیده باشد. چرا دوباره به همان زمان برنمی گردید؟ بیایید به این یار قدیمی بیشتر سر بزنیم که سخنان کاغذی اش بسیار مفیدتر از حرف های مد ُزده ی آدم هاست.

 بیایید پای غزل های حضرت حافظ بنشینیم، با شاملو همگام شویم و این گلستان را از دست ندهیم؛ همین.

حالا می توانید بروید و از زندگی لذت ببرید؛ البته اگر مثل همیشه، با نگاه و ذهنی خیره به گوشی هایتان، فقط سر تکان نداده باشید.

به کوچک ترین صداها یا آواهای زبان «واج» می گوییم.